شاهین گیرای برای نجات برادرش خواستارملاقات با سلطان میشه اما بهش اجازه داده نمیشه همین موقع حلیمه سلطان میادومیگه برادرت رو از دست جلادها نجات دادی ولی در دامن اعزائیل انداختی،شاهین میگه شما اونا رو لو دادید،حلیمه هم میگه اگه تو کارای نامربوط دخالت نمیکردی این اتفاق نمی افتاد.احمد در دیوان جلسه داره که حافظ احمدپاشا میادو ميگه وزیر اعظم یاوزعلی پاشا فوت کردن.شاهین گیرای میره به یه عطاری و میگه من ازطرف ریحان آقا اومدم و یه سم میخوام اون مرد عطار هم سمی خطرناک بهش میده.اناستازیا میخوادشب ازقصر با کمک اسکندروگولگه فرارکنه بخاطر همین باکمک گولگه یه نامه برای احمدمینویسه،اناستازیا در نامه تمام حقیقت رو راجع به ریحان آقا میگه و در آخر میگه وقتی برگردم به خونه همه چیز رو ميتونم فراموش کنم ولی تو رو هرگز نمیتونم فراموش کنم.شاهین گیرای به دیدن برادرش محمدگیرای میره که در زندان هست و میگه هيچوقت نمیزارم تو رو به کریمه ببرن.شاهین گیرای بعد از دیدن برادرش میره پیش ریحان آقا و سم رو بهش میده.اناستازیا میره پیش احمد و احمد براش یه شعر میخونه اناستازیا هم دست احمد رو میگیره و همديگرو میبوسن ولی هاندان میاد و بوسه ی احمد و آنا کوتاه میشه،اناستازیا وقتیکه احمد و هاندان در بالکن در حال صحبت هستن نامه روی میز احمد میزاره و میره،اناستازیا و گولگه به طرف راه مخفی میرن از طرفی اسکندر هم از پایگاه خارج میشه،هاندان به احمد میگه چه کسی رو میخوای وزیراعظم کنی؟احمد میگه درویش در نظرم هست،هاندان میگه درویش خوبه ولی خیلی زودداره به قدرت میرسه و بهتره مهمت پاشاروانتخاب کنی.یه سفره برای احمد و هاندان آماده میکنن که ریحان میخواد توش سم بریزه اما متوجه ی نامه میشه ونامه ی اناستازیارو برمیداره.اناستازیاوگولگه میرن پشت در تا اسکندر بیاداما اسکندر بین راه با چندنفر دعواش میشه و به طور اتفاقی ذوالفقاراقا نجاتش میده اماوقتی میبینه اسکندر هست اونو به پایگاه میبره و زندانیش میکنه.آناستازیاوگولگه هم مجبور میشن به حرم برگردن.ریحان نامه ی آناستازیارومیسوزونه و به پیشکارش میگه به ماه پیکر بگیدکه بیادبه باغ خصوصی سلطان،آناستازیا هم میره به باغ اما اونجا ریحان منتظرشه و میخواد که اونو بکشه که درویش از راه میرسه ونجاتش میده وبه اناستازیا میگه تو برو بعد به ریحان میگه چرامیخواستی اونو بکشی؟ریحان میگه اون همه چیزروراجع به من میدونه
و اگه زنده بمونه تو هم تو دردسر میوفتی،درویش هم با یه حرکت از بالکن پرتش میکنه پایین و ریحان میمیره.
آناستازیا همه چیز رو برای احمد و صفیه و هاندان سلطان تعریف میکنه و میگه به پادشاه قبلی هم سم داده شده بوده.ازطرفی اسکندر تو زندانه و ناراحته بخاطر اینکه نتونسته به کمک اناستازیا بره.اناستازیا در حمامه که احمد میاد و ميگه دیگه چه چیزی رو از من پنهان کردی؟اناستازیا میگه هیچی و معذرت میخوام که زودتر نگفتم چون ممکن بود توراهم بکشن احمد میگه اگه منو میکشتن ناراحت میشدی یا خوشحال که ازدست من راحت شدی؟اناستازیا میگه ناراحت میشدم احمد میگه چرا؟اناستازیا هم میخنده و میگه فکرکنم خودت دلیلشو میدونی و همدیگرو بغل میکنن.حاجی آقا به جای ریحان آقا انتخاب میشه.احمد در دیوان اعلام میکنه که مهمت پاشا از این به بعد وزیراعظم میشه یه دختر جدید به حرم میاد به اسم"راشا"(دیلارا آکشویک بازیگر سریال مرحمت نقش راشا رو بازی میکنه)دودوکالفا به حاجی آقا میگه در اولین فرصت راشا رو به خلوت بفرست.حاجی آقا به پایگاه ینی چری ها میره و میگه اسکندر رو باید ببرم به قصر و به ذوالفقار آقا هم میگه سرورمان میخواد شما رو هم ببینه.صفیه سلطان به همراه فخریه به قصری میرن که قراره برای زندگی با درویش آماده بشه،فخریه در قصر یلحظه تنها میشه که شاهین گیرای مياد و بهش یه شیشه زهر میده و راضیش میکنه تا احمد رو مسموم کنه تا محمدگیرای زنده بمونه.در قصر احمد به ذوالفقار ميگه سردارم سینان پاشابه دستورم توجه نکرده و به قصر نیومده و به طور مخفیانه برو سراغش و بیارش ذوالفقار آقا هم قبول میکنه،اسکندر در باغ خصوصی سلطان هست که اناستازیا میادومیگه تو به من دروغ گفتی اسکندر ماجرا رو براش توضیح میده و میگه ایندفعه حتما کمکت میکنم.اناستازیا با گولگه حرف میزنه و میگه ایندفعه حتما میاد که شایسته میاد ومیگه منو هم با خودت ببر.راشا رو هم میفرستن به خلوت.اناستازیا رو ميبرن پیش صفیه سلطان،صفیه میگه تو هنوز به آغوش سلطان نرفتی؟اناستازیا چیزی نمیگه صفیه میگه تو عاشق اون هستی اناستازیا میگه نميدونم ادم چطور میفهمه که عاشق شده؟صفیه میگه:اگه وقتی چشماتو میبندی و میخوابی اونو ببینی یعنی عاشقش شدی و به اناستازیا یه لباس زیبا هدیه میده و به آرایشگرش ميگه که موهای اناستازیا رو درست کنه،اناستازیا بعد از درست شدن موهاش به اتاقش میره و بخاطر زیباشدن موهاش خوشحاله اما جنت به اتاقش میاد و میگه ماه فیروز روبه اتاق دیگه ای بردن و از این به بعد راشا دراتاق تو میمونه.فخریه برای احمد شیرینی آغشته به سم میبره و ازش معذرت خواهی میکنه احمد هم از شیرینی ها میخوره همین موقع مصطفی هم میاد و یه دونه از شیرینی ها میخوره