هاندان به احمد میگه اگه شاهزاده به دست دشمنامون بیوفته چی!احمد عصبانی میشه ميگه کافیه بعد رو به درویش میشه اگه مصطفی رو پیدا نکنی سرتو میزنم..به اناستازیا یه اتاق میدن و ماه فیروز داره وسایل اناستازیا رو مرتب میکنه اناستازیا ناراحته و ماه فیروز هم میگه چرا ناراحتی؟تو که به خلوت رفتی! اناستازیا میگه من هیچی نمیخوام بجز اینکه یه نامه برای خانوادم بنویسم و اون چیزی که تو بش میگی خلوت اتفاق نیوفتاده ماه فیروز هم خوشحال میشه و به جنت کالفا میگه جنت هم دوباره اناستازیا رو میفرسته پیش بقیه ی دخترا..افراد قلندر هم منتظرن اوضاع آروم بشه تا شاهزاده مصطفی رو بگیرن و با خودشون ببرن..احمد و هاندان ميرن پیش صفیه و باهاش راجع به گم شدن مصطفی حرف میزنن البته هاندان خیلی تند با صفیه حرف میزنه..دودا کالفا به همراه بلبل اقا و گولگه میان و از همه بازجویی میکنن که بفهمن کسی از فرار حلیمه و شاهزاده خبر داره یا نه اناستازیا با اینکه دیده حلیمه فرار میکنه ولی چیزی به کسی نميگه..سربازا تو بازار دنبال ردی از مصطفی میگردن محمد گیرای هم اونجاست و میفهمه شاهزاده گم شده و به شاهین گیرای خبر ميده شاهین میگه میدونم فرار کردن و ما باید زودتر از بقیه اونا رو پیدا کنیم..از طرفی اردوگاه سربازای ینی چری رو نشون میده که سربازا رو مسلمون میکنن و براشون اسم میزارن اسم آندره هم به اسکندر تغییر میکنه..فرمانده ذوالفقار یه مسابقه ی دو میزاره و اسکندر برنده میشه یکی از سربازا میاد پیش اسکندر و میگه تو آندره نیستی چون اندره پسر یه خانواده ای هست که من میشناسمشون تو بجای پسر اونا اومدی و اگه حروم زاده باشی از اینجا بیرونت میکنن و هرکسی هم که بات اومده باشه بیرون ميشه اسکندر هم میگه پس اگه نمیخوای بیرونت کنن حرفی نزن..جادوگری که حلیمه سلطان پیشش میرفته رو میارن پیش سلطان احمد اون جادوگر دست احمد رو میگیره و میگه شعله های آتش میبینم شاهزاده مصطفی برميگرده اما برای تصاحب تاج و تخت میاد که احمد عصبانی میشه و فکرش بهم میریزه...حلیمه سلطان با بچه هاش تو یه خونه پنهان شدن که یه نفر از طرف موسی پاشا میاد و میگه همه چیز اروم شده و فردا از اینجا میریم ولی ریحان آقا اون مرد رو تعقیب کرده و جای حلیمه رو پیدا میکنه.