خلاصه قسمت هفتم سریال ماه پیکر


برای شاهزاده مصطفی در زندان غذا میارن ولی مصطفی گریه میکنه و ميگه من مامانمو میخوام حلیمه مصطفی رو صدا ميزنه و میگه پسرم غذا بخور تا قوی بشی اما مصطفی میگه من شاه بلوط میخوام اما آقا نمیده حلیمه به زندانبان ها میگه برای شاهزاده شاه بلوط بیارید..احمد به اناستازیا فکر میکنه که شب اول خلوت چکار کردن و اناستازیا دست احمد رو گاز گرفته و باهم حرف زدن از طرفی اناستازیا هم در حرمسرا نشسته و داره به همون شب و حرفای احمد فکر میکنه ماه فیروز رو آماده میکنن و ميخوان بفرستن به اتاق احمد اناستازیا هم میفهمه و حسوديش میشه،ماه فیروز به اتاق سلطان میره و بلاخره با احمد رابطه برقرار میکنه خبر این رابطه رو به هاندان میدن هاندان هم خوشحال میشه.. احمد خوابش نمیبره و از روی تخت بلند میشه و میره تو بالکن اتاقش ماه فیروز هم بلند میشه و تابلوی اناستازیا رو میبینه احمد هم میاد و به ماه فیروز میگه میتونی بری ماه فیروز هم با ناراحتی برمیگرده به حرم سرا و گریه میکنه اناستازیا هم متوجه میشه که ماه فیروز برگشته و داره گریه میکنه..صبح: در پایگاه ینی چری ها همه در حال تکاپو هستند اسکندر هم نماینده ی گروه خودش میشه ذوالفقار گروه اسکندر رو به آشپزخونه پیش سلمان آقا میبره و مجبورشون میکنن که در اشپزخونه کار کنن.دخترا در حرم سرا بیدار میشن و ماه فیروز میگه شیرینی پخش کنید چون من دیشب تا صبح پیش سرورمان بودم و نزدیکای صبح اومدم و چون خسته بودم خوابم اناستازیا هم متوجه ی دروغ ماه فیروز ميشه ولی چیزی نمیگه.همین موقع هاندان و صفیه و فخریه سلطان باهم روبه رو میشن و هاندان به صفیه میگه من تدارکات لازم رو برای اینکه به قصر قدیمی برید انجام دادم صفیه میگه من به اونجا نميرم شما میروید..ماه فیروز به اناستازیا میگه بیا در کارها کمکم کن ولی اناستازیا میگه خودت وسایلتو جمع کن ماه فیروز ميگه تو به من حسادت میکنی،اناستازیا میگه من سلطان رو نمیخوام چون اون ظالمه ماه فیروز هم یه سیلی به اناستازیا میزنه اناستازیا هم گازش میگیره دست ماه فیروز رو خلاصه یه دعوای حسابی میکنن و هر دوتا رو ميبرن پیش هاندان سلطان ماه فیروز هم ميگه چون اناستازیا به سرورمان توهین کرده دعوامون شده هاندان هم دستورمیده اناستازیا رو به زندان بندازن و بهش اب و غذا هم ندن.احمد و فخریه سلطان در باغ نشستن که محمد و شاهین گیرای میان و خدمتکار فخریه و خدمتکار محمدگیرای دوتا نامه ردوبدل میکنن و معلوم میشه که محمد و فخریه باهم رابطه دارن