خلاصه قسمت 15 سریال ماه پیکر

احمد میاد تو باغ و آناستازیا و اسکندر رو کنارهم میبینه آناستازیا وانمود میکنه که اسکندر رو نمیشناسه و به حرم برمیگرده،احمد و اسکندر شروع به تمرین شمشیربازی میکنن ولی اسکندر فکرش پیش آناستازیا هست و خوب تمرین نمیکنه همین موقع درویش میاد و میگه سرورم یه موضوع مهمی پیش اومده و احمد میره آناستازیا پشت بوته های باغ قایم شده و بعد از رفتن احمد به اسکندر میگه کمکم کن از اینجا فرار کنم اسکندر هم قبول میکنه و بعد میره به پایگاه ینی چری ها.فخریه رو میبرن پیش صفیه سلطان و فخریه برای بخشش محمدگیرای التماس میکنه اما صفیه میگه مجازات میشه از طرفی محمدگیرای رو میبرن پیش سلطان احمد و احمد دستور زندانی کردنشو میده.اسکندر در پایگاه یه گروه از ینی چری ها رو میبینه که شبانه از پایگاه ميرن بیرون و گشت میزنن و بفکر اینه که با استفاده از اونا به بیرون بره برای کمک به آناستازیا،صفیه و احمد و هاندان در اتاق احمد جمع میشن و راجع به محمدگیرای حرف میزنن بعد به درویش میگن که بیاد که راجع به ازدواج با فخریه حرف بزنن درویش میگه من نمیخوام فخریه سلطان رو مجبور به ازدواج کنم وقتی که راضی نیست،احمد هم میگه هرچه زودتر باید با فخریه سلطان عقد کنی درویش هم قبول میکنه.فخریه به دیدن احمد میاد و میگه سه بار منو عقد کردن ولی هيچوقت نظرمو نخواستن ولی با محمدگیرای عشق رو تجربه کردم و برای بخشش محمدگیرای التماس میکنه اما احمد میگه هرکاری یه جزایی داره فخریه عصبانی میشه و میگه شما هرکاری که بهتون گفته میشه انجام میدیدو در دید مردم شما یه پادشاه بی تجربه اید احمد عصبانی میشه و به دودو کالفا میگه و فخریه سلطان رو ببره و میگه فخریه سلطان باید فردا شاهد اعدام محمد گیرای باشه.فخریه میره پیش درویش و درخواست میکنه که برای بار آخر محمدگیرای رو ببينه درویش هم قبول میکنه، فخریه به زندان میره و محمدگیرای رو میبینه و باهم گریه میکنن و از عشقشون ميگن درویش هم پشت در حرفاشونو میشنوه محمد به فخریه میگه من افتخار میکنم که برای عشقم بمیرم و همدیگرو در آغوش میگیرن صبح:محمدگیرای رو میارن که اعدام کنن فخریه و حلیمه و صفیه سلطان هم از برج عدالت دارن نگاه میکنن و فخریه یه شیشه سم تو دستشه و میخواد خودشو بکشه جلاد ها در حال خفه کردن محمد گیرای هستند که شاهین میرسه و میگه اون روزی که شاهزاده مصطفی رو آوردم شما به من قولی دادید و الان خواسته ی من بخشش برادرم هست احمد میگه میبخشمش ولی به کریمه تبعید میشه شاهین میگه اما اگه به اونجا بره عموم اونو میکشه ولی احمد بی توجه میره.