خلاصه قسمت 19 سریال ماه پیکر

صفیه سلطان به جنت میگه کس دیگه ای که مریض نشده؟جنت میگه نه فقط ماه فیروز مریض شده که قرنطینش کردیم،صفیه میخواد بره که گولگه با اشاره ميگه ماه پیکر رو نجات بدید صفیه میگه تو این اوضاع باید به اونم فکرکنم؟بزارید همونجا بمونه.فخریه به دیدن شاهین گیرای در باغ میره و میگه به محمدنگو که من اینکارو کردم شاهین میگه چرا؟بزار بدونه چه فداکاری کردید!فخریه میگه من همه چیز رو نابود کردم شاهزاده مصطفی هم مریض میشه شاهین گیرای هم از این خبرخوشحال میشه،گولگه میره زندان و نگهبان رو میزنه و اناستازیا رو بیرون میاره و میگه فرارمیکنیم اما اناستازیا میگه نه نمیتونم سلطان احمد رو تنها بزارم، پدر اناستازیا در یه مسافرخونه میمونه و به یه پسر که در مسافرخونه کارمیکنه پول میده تا برای پیداکردن آناستازیا کمکش کنه،اناستازیا میره جلوی در اتاق احمد و میخواد احمد رو ببینه که حاجی آقا میاد و میگه تو اینجا چکارمیکنی؟ومیخواد باز زندانیش کنه اما درویش مياد و میزاره آناستازیا بمونه اناستازیا هم میگه این خوبی شمارو هيچوقت فراموش نمیکنم و میره داخل،هاندان غمگین بیرون اتاق پسرش نشسته اناستازیا میاد و کنار پنجره میشینه و به احمدنگاه میکنه و گریه میکنه و یادخاطراتش با احمد میوفته هاندان میاد و بهش ميگه کمرت خونی شده برو به اتاقت تاطبیب ها درمانت کنن اما آناستازیا میگه وقتی سلطان در این حاله زخم من چه ارزشی داره،هاندان میگه همه منتظر مرگ احمدهستن حتی اون صفیه سلطانی که خیلی دوسش داری اناستازیا میگه نه اون احمدرودوسداره ولی هاندان میگه اون فقط قدرت رو دوسداره و داره تدارکات لازم رو برای به تخت نشستن مصطفی انجام میده،شاهین گیرای به یکی از تجار میگه سلطان احمد و شاهزاده مصطفی آبله گرفتن(اینطوری میخواد مردم رو باخبر کنه تا آشوب کنن)آناستازیا در راهرو با صفیه سلطان روبه رو میشه و میگه سلطان هنوز نمرده و زنده میمونه اما شما شاهزاده رو میخواین،صفیه میگه ما سلطان ها وقتی برای عزاداری نداریم احمدمیره و مصطفی به جاش میاد اناستازیا میگه من سلطان باوجدانی میشم مثل شما نمیشم صفیه میگه برای سلطان شدنت دیره،اناستازیا هم بیهوش میشه و میبرنش به اتاقش،حلیمه سلطان هم خوشحاله و داره خودشو آماده میکنه که والده سلطان بشه، پدراناستازیا میره بازاربرده فروش ها اما ردی از اناستازیا پیدا نمیکنه،اون مردی که شاهین گیرای بهش راجع به ابله گرفتن احمد و شاهزاده مصطفی گفته بود پیش بقیه ی مردا هم میگه و اینطوری قضیه پخش میشه.
صفیه سلطان با پاشاها دیدار میکنه و میگه هرچه زودتر باید مصطفی به تخت بشینه اما پاشاها میگن بهتره صبر کنیم صفیه هم ميگه صبرمیکنیم اما اگه شورش بشه باید سریعا اقدام کنیم صفیه میگه حلیمه بعداز به تخت رسیدن پسرش منو تبعيد میکنه بخاطر همین باید از شر اون خلاص بشیم،حلیمه سلطان میره پیش درویش و میگه احمد رو بکش تا تورو وزیراعظم کنم اما درویش ميگه تاوقتی احمد زنده هست من کنارش میمونم و فقط خدا زمان مرگ رو تعیین میکنه، طبیب به هاندان میگه احمد اسم اناستازیا رو صدا میزنه،هاندان دستور میده که مصطفی رو به اقامتگاه ولیعهد ببرن حلیمه میره پیش مصطفی و بغلش میکنه و میبینه تب داره و اینجا همه میفهمن مصطفی هم آبله گرفته و قرنطینه میشه،شاهین گیرای برای قلندر نامه میفرسته و میگه من به قولم عمل کردم و حالا نوبت شماست،قلندرهم به افرادش میگه به پایتخت میریم،شاهین به دیدن صفیه سلطان میره ومیگه اگه تخت سلطنت رو به من بدین قدرتتون پابرحا میمونه اما صفیه میگه انگار تو از قبل میدونستی سلطان و شاهزاده مریض میشن شاهین هم میگه دخترتون اینکارو کرده اون عشقش رو انتخاب کرده،تو حرم راشا بیهوش میشه و همه فکر میکنن مریضی گرفته
اناستازیا هم از فرصت استفاده میکنه و بی اجازه میره تو اتاق سلطان، احمد بهش میگه برو بیرون به تو هم سرایت میکنه ولی اناستازیا میگه نمیرم اگه تو نباشی من میمیرم،هاندان هم داره از پنجره ی اتاق بهشون نگاه میکنه جنت مياد و میگه راشا خاتون حامله هست.