خلاصه قسمت 22 سریال ماه پیکر

بلبل آقا برای دخترای حرم با ذوق و شوق قضیه ی اناستازیا رو تعریف میکنه و ميگه مثل یه فرشته در قالب انسان بود اناستازیا داره میره پیش سلطان که به صفیه سلطان برمیخوره صفیه ميگه چه جسارتی الان همه تو رو مثل یه فرشته میبینن ولی یه قولی به مردم دادی که وقتی روز حقوق دهی سلطان رو نبینن میفهمن تو یه فرشته ی دروغی هستی و خشمگین تر و بیرحم تر میشن اناستازیا میگه اما بهرحال وقت بیرون رفتن از قصر رو پیدا میکنید سلطانم😏و میره،پیرزن جادوگر به قصر میاد و بنفشه میخواد اونو ببره پیش حلیمه سلطان   اناستازیا هاندان سلطان رو میبینه و هاندان بش میگه بخاطر کاری که انجام دادی ازت ممنونم اما اناستازیا میگه من هرکاری کردم بخاطر سلطان احمد بود و به خوب شدنش باور دارم چون اگه باورنداشتم الان زنده نبودم اون تنها امید منه و ميره پیش احمد، درویش مياد پیش هاندان سلطان و هاندان یاد حرفای درویش میوفته درویش میگه صفیه سلطان خواسته پاشاها رو ببینه و من رو هم دعوت کردن اما هاندان بدون هیچ توجهی به درویش میره،اون پیرزن جادوگر میره پیش حلیمه سلطان و حلیمه میگه میتونی پسرمو درمان کنی؟ پیرزن هم میگه هر دردی درمانی داره
در جلسه ی پاشاها با صفیه سلطان درویش هم میاد و صفیه میگه انتخاب ما برای وارث تاج و تخت خان زاده محمد گیرای هست
بنفشه میخواد پیرزن جادوگر رو از قصر ببره بیرون که حاجی اقا میفهمه و دستگیرشون میکنه و میبره پیش هاندان سلطان،هاندان ميگه این خاتون رو برای چی آوردين به قصر؟(اناستازیا هم میاد)بنفشه ميگه به حلیمه و شاهزاده مصطفی دارو داده؟اناستازیا ميگه چه دارویی؟واقعا تاثیر داره؟پیرزن ميگه فقط خدا میدونه تاثیر داره یا نه ولی میتونم برای سلطان هم درست کنم اما هاندان قبول نمیکنه و بهش اعتماد نمیکنه اما پیرزن به اناستازیا میگه منو پیدا کن و بعد میره. 
در جلسه ی پاشاها درویش به نظر صفیه اعتراض میکنه و میگه شما حق ندارید نظر بدید چون والده سلطان نیستید،شیخ الاسلام میگه به نظر من ابراهیم پاشا باید جانشین بشه چون نسبت فامیلی با عثمانی ها داره پاشاها روی ابراهیم پاشا و محمدگیرای بحث میکنن که درویش عصبانی میشه و میگه در زمانی پادشاه هنوز زنده ان نباید این صحبت ها بشه و از جلسه میره،درویش شاهین گیرای رو میبینه و بهش میگه برادرت رقیبت شد حالا میخوای اونو هم بکشی؟شاهین ميگه محمد تخت رو به من میده! اما درویش میگه کدوم پادشاهی قدرتشو به کس دیگه ای میده!برادرت روزی که بره روی تخت سلطنت فرمان مرگ تو رو میده و ميره.
اناستازیا با گولگه میرن سراغ بلبل آقا و راضیش میکنن که باهاشون بیاد به خونه ی جادوگر و باهم میرن به دیدن پیرزن جادوگر،نصیب آقا(یکی از سربازی قصر)میره به دیدن پدر اناستازیا و پدراناستازیا بهش پول میده و یه انگشتر که مال مادر اناستازیا هست رو میده و میگه اینو نشون اناستازیا بده تا بت اعتماد کنه،درویش میره پیش هاندان و هاندان میگه کاش اون حرفا رو نمیشنیدم اگه کسی بفهمه چی؟درویش میگه نه هیچکس متوجه نمیشه این راز بامن دفن میشه هاندان میگه پس من چطور فراموش کنی وقتی اعتراف کردی پادشاه رو کشتی همین موقع حاجی اقا میاد و گزارش جلسه ی صفیه سلطان رو میده هاندان هم عصبانی میشه ولی یکدفعه احمد حالش بد میشه. .اناستازیا پیش جادوگر هست و میگه من از اون دارویی که به شاهزاده دادین میخوام جادوگر میگه من اون دارو رو میدم ولی تو در قبال این دارو باید جان و خون و روحت رو بدی چون اناستازیا میگه هرکاری انجام میدم جادوگر میگه اگه سلطان نجات پیدا کنه تو در زندگیت شاهد مرگ عزیزانت میشی، شاهین گیرای میره پیش شیخ الاسلام و میگه من جانشین امپراطوری کنید تا صفیه سلطان رو بیرون کنم..صفیه با بلبل حرف میزنه و میگه ببین چی
رو دستمون مونده!فرزندی که از مادرش متنفره!یه سلطنت که رو به سقوط هست!!من عمرمو جوونی و خوشبختیمو فدای این قصر کردم پسرمو شاهزادمو فدا کردم اگه زنده بود اینطوری نمیشد و اشک میریزه بلبل میگه اونروز وقتی 19 تا تابوت از قصر میرفت بیرون یکیش خالی بود و هیچکس نفهميد اما بازم مرگ امان نداد و نتونستیم کاری کنیم(شاهزاده ای که صفیه و بلبل از مرگ نجاتش دادن همون اسکندر هست که به دنبال خانوادش اومده و عضو ینی چری ها شده)  اسکندر رو نشون میده که تو فکره، دوستاش میان و میگن به چی فکر میکنی؟اسکندر میگه به خانوادم، وقتی منو ول کردن خیلی کوچیک بودم و فقط یه پیراهن از اونا دارم و پیراهن رو نشون میده حسن میگه این پیراهن طلسمه برای کسایی میسازن که جونشون در امان بمونه و برای شخصیت های مهم درست میشه حتما خانوادت ثروتمند بودن از طرفی صفیه لباسهای پسرشو(یعنی همون اسکندر) رو بغل میکنه و گریه میکنه..حال احمد بده و اناستازیا با دارویی که از جادوگر گرفته مياد و هاندان رو راضی میکنه که دارو رو به سلطان بدن و بلاخره دارو رو به احمد میدن روزها میگذره و احمد هنوز بیهوشه و اناستازیا منتظر به هوش اومدنشه