روز حقوق دهی فرا میرسه و احمد هنوز به هوش نیومده، هاندان لباس سیاه میپوشه و درویش هم عصبی هست،صفیه با پاشاها جلسه میزاره و میگه باید امروز یکی رو انتخاب کنیم، محمدگیرای و ابراهیم پاشا میان بعد از اونها شاهین گیرای میاد و صفیه میگه تو با چه جراتی بدون اجازه میای که شیخ الاسلام میگه من دعوتش کردم به عنوان یکی از نامزدهای تخت سلطنت، یکی از پاشاها میگه نامزد انتخابی کیه؟شیخ الاسلام میگه من و بقیه ی پاشاها..همه در حیاط قصر برای دیدن پادشاه جمع شدن..صفیه سلطان میگه به هیچ وجه شاهین گیرای نباید جانشین بشه اما شیخ الاسلام میگه تصمیم گرفته شد اگر پادشاه فوت کنن شاهین گیرای سلطان میشه صفیه سلطان هم با عصبانیت میره.اناستازیا نگرانه و میره به اتاق احمد و میبوستش که یکدفعه احمد به هوش میاد(یکی از مسخره ترین صحنه های این سریال این بود که از مدتی که اناستازیا دارو رو به احمد میده روزها میگذره ولی لباس اناستازیا همون لباسه و حتی جواهراتش هم تغییر نکرده)اناستازیا خوشحال میشه و سریع میره به همه خبر میده هاندان هم به دیدن پسرش میره و بغلش میکنه..شاهزاده مصطفی هم خوب میشه. جنت خاتون میره به اتاق صفیه سلطان و میگه پادشاه خوب شدن فخریه سلطان میگه مطمئنی؟نکنه بازی درویش و هاندان باشه!صفیه میگه صداتو ببر فخریه امروز روز خوشحالیه و ما باید پیش سلطانمون جایگاهمون رو پس بگیریم..پاشاها و شاهین گیرای و محمد گیرای به حیاط قصر میرن شاهین گیرای با غرور جلوی همه وایمیسته و شیخ الاسلام میخواد اعلام کنه که شاهین گیرای از این پس جانشین میشه که یکدفعه درها باز میشه و سلطان احمد میاد و شاهین گیرای بدجور ضایع میشه احمد با خوشحالی روی تختش میشینه و درویش دستورات احمد رو میخونه و میگه:"به لطف خدا شفا یافتم و تمام کسانی که در اون حوادث بودن رو میبخشم و تمام زندانی هایی که بخاطر بدهی در زندانن آزاد میکنم و بدهکاری محکومین از خزانه ی من پرداخت خواهد شد" همه ی مردم خوشحال میشن و میگن پادشاه زنده باد از طرفی اناستازیا بلاخره لباسشو عوض میکنه و یه لباس سفید میپوشه و به همه ی دخترای حرم اعلام میکنه که پادشاه بهبود یافته و امروز روز خوشحالیه.
بلبل ميگه خاتون ها من بهتون گفته بودم "مثل یه فرشته روی زمینه،نه آبله گرفت نه گلوله روش تاثیر گذاشت اینا کافی نبود با دست خودش به پادشاه دارو داد و درمانش کرد(صفیه و فخریه و هاندان و حلیمه سلطان هم دارن نگاه میکنن)بلبل میگه کاری کرد که کسی جسارتشو نداشت و کوسم (راهنما) ما شد و میگه زنده باشی ای کوسم و همه دخترا هم اسم کوسم رو صدا میزنن صدای اناستازیا پخش میشه که میگه روی من اسم های زیادی گذاشتن ولی من همه رو کنار گذاشتم دیگه هیچکدام از اون اسم ها برای توصیف من کافی نیست اسمم رو خودم انتخاب کردم من" کوسم" هستم(فکرکنم جم تیوی کوسم رو به کوشم تلفظ کرده باشه)کوسم میره پیش احمد و باخوشحالی بغلش میکنه احمد میگه اناستازیا خیلی دلتنگ بودم اما کوسم ميگه دیگه اناستازیا نیست خدیجه نیست ماه پیکر نیست اسم من "کوسم" هست و همدیگرو میبوسن،نامه ای از طرف شاهین گیرای به جلالی ها میرسه که گفته پادشاه و شاهزاده مصطفی بهبود یافتن ولی تا قبل از سروسامان دادن اوضاع حمله کنید قلندرهم میگه نمیشه عقب نشینی میکنیم ولی قصد دارن در قبال راشا خاتون از سلطان باج بگیرن،ذوالفقار هم در زندان سعی داره دستاشو باز کنه.صبح: درویش به سراغ برادرای گیرای میره و دستگیرشون میکنه،فخریه میره پیش صفیه سلطان و میگه لطفا محمدگیرای رو نجات بده اما صفیه میگه بهتره بفکر عاقبت خودمون باشی.پاشاها تو حیاط جمع شدن و نگران عاقبت خودشونن سلطان احمد میاد(آقا باتور رو دستگیر کردن همون مردی که به کوسم شلیک کرد)احمد میگه تو به سوگلی من شلیک کردی باتور اقا تقاضای عفو میکنه ولی احمد با دستای خودش سر باتور رو میزنه و بعد میره سراغ پاشاها و میگه مهمت پاشا تو باید به سر ارتش مرز مجارستان بری،سراکچی پاشا و حافظ احمد پاشا رو هم از دیوان اخراج میکنه و به شیخ الاسلام میگه تو منو از همه بیشتر ناامید کردی چون شیخ الاسلام بودی میتونستی به همه بگی که من زنده ام ولی کاری نکردی و برکنارش میکنه و به جاش ابولقاسم مصطفی رو جایگزین میکنه.
درويش هم محمد و شاهین گیرای رو به زندان میفرسته هاندان از جناب هدایی تشکر میکنه کوسم هم میاد و تشکر میکنه و میگه دینتون رو باور دارم و میخواد که مسلمان بشه و در حضور جناب هدایی و حاجی آقا مسلمان میشه..در اردوگاه جلالی ها ذوالفقار بلاخره موفق میشه دستاشو باز کن و فرار کنه اما جلالی ها متوجه میشن و به دنبالش هستند.